زنده رود

ساخت وبلاگ
اینکه یک دوست مهم و قدیمی را که دلت با او ماجراهایی دارد از دست بدهی، و معنای از دست بدهی در این جمله این باشد که او از این دنیا برود، خیلی سخت است. چون تو به او احساس علقه ای داشته ای که خیلی برایت ارزش و معنی داشته.چون پیدا نمیشود بین هزاران هزار آدم، یک نفر که بتوانی نه فقط خاطره ها و حرفهای مگو زنده رود...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده رود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzrd9 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 16:43

از من بعید بود که اینطور کنترل یک بحث را در جمع به عهده بگیرم. من چنین آدمی نیستم. دارم فکر میکنم این حسی که ازش گفتم کجای من پنهان شده بود که خبر نداشتم؟ دارم فکر میکنم بیخود گیر داده ام به این دلتنگی؟ خودم هم میدانستم که حرف زدن ازش بیهوده است. خودم خوب میدانستم که هرگز هیچ بحث و همفکری، تو را برن زنده رود...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده رود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzrd9 بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 16:43

امروز ، چند دقیقه بعد از اینکه پیشنهاد داد باهم آبمیوه بخوریم، متوجه شدم که باید به او جواب نه بدهم.بحثی که از قبلش شروع کرده بودیم، کم کم به نقطه پایان میرسید. این بار، به نقطه پایان واقعی. قبلا هم جواب نه داده بودم.ولی بعد تصمیم گرفته بودم فرصت دوباره ای به او بدهم . فرصتی که فقط ثابت کرد تصمیم دف زنده رود...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده رود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzrd9 بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 16:43

به سمت خودم که میایم، برهوت است... در تنهایی خودم که دقت میکنم، حیران و مضطرب میشوم. حجم عظیم تنهاییم مرا در خودش فرو میبرد. اینجا تاریک تاریک است. هیچ نقطه روشنی نیست. هیچ امیدی نیست. "من"، یک بن بست بزرگ است. بن بستی که امید هر راه یافتنی را برایم زنده رود...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده رود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzrd9 بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 28 ارديبهشت 1396 ساعت: 20:42

مثلا تصورش را میکنم که در آن زمان های دور، دور به اندازه هزار و چهارصد و اندی سال قبل، یک روزی وارد مدینه بشوم. پوشیده روی و غریبه مسلک. بعد از مردم کوچه و بازار، سراغ منزل امام هادی را بگیرم. پیدایش کنم و دم در بایستم به یک تماشا کردن دقیق، یک ایستادن طولانی... مثلا سائلان مختلف بیایند و بروند. مثل زنده رود...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده رود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dzrd9 بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 13 فروردين 1396 ساعت: 5:43

همه مان میمیریم. امروز رفتند دیدن یکی از دوستان بابا. توی مالزی بوده با دوستانش. مشغول تفریح. ناغافل بدحال شده. ناغافل! بعد فهمیده اند که بدحالیش ریشه دار تر از این حرف ها ست. از کدام حرف ها؟ از "بدحالی" صرف. سرطان پیشرفته  دارد. یک دفعه فهمیدند. ناغافل. همه تنش را گرفته. حتی مغزش را. حتی بند انگشت هایش را. پاهایش را. دست هایش را.همه جا را. بیهوش و بی حواس شده.ناغافل دارد میمیرد... همه مان میمیریم. من هم میمیرم. این نفس ها که میکشم در واقع پلکانی هستند به سمت دری که باز میشود به خانه مرگ. مادر میگفت دکتر ها گفته اند خانواده اش ببرندش خانه. شاید محیط خانه به هوشش بیاورد دوباره. گفته اند برایش پرستار بگیرند. شبی یک میلیون تومن.یا اینکه بگذارند توی بیمارستان بستری بماند. شبی سه میلیون تومن.. بشقاب خشک شده را میگذارم توی کمد ظرف ها و تکرار میکنم "سه میلیون تومن..." و ناغافل یادم به واژه "شهادت" می افتد.. همه مان میمیریم. من هم میمیرم. و جالب است که معلوم نیست کی. معلوم نیست چقدر دیگر فرصت دارم.توی یوتیوب "در دنیای تو ساعت چند است " تماشا میکنم. با فیلتر شکن. قاچاقی. غیر قانونی. همه عم زنده رود...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده رود دنبال می کنید

برچسب : ن ن,ن و,ن,ر للمعروف, نویسنده : dzrd9 بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 19:55

زنده رودم، چه بیقرارانه دلم میخواهد تپش های قلبم را نثار کنم. مهر بورزم. بی تکلف. بی چشمداشت هیچگونه پاسخی. بی ذره ای رنجش از دریافت نکردن هیچ چیزی در ازای مهرم. و تنها چون این همان چیزی است که تمام وجود من فریاد میکند  و میخواهد.  چه بیقرارم برای دنیاهای بزرگتر. مثل کودک نوپایی که هنوز راه رفتن نمیداند، اما پا بر زمین میکوبد و میخواهد برخیزد. و وقتی برخاست، هنوز راه رفتن نمیداند، اما دست میگیرد به هرچیز و هرکس تا فقط چند گام به جلو بردارد. و بعدها که دستش را رها میکنند، هنوز راه رفتن نمیداند اما تاتی تاتی میکند. و پس میزند هر دستی را که بخواهد نگهش دارد. و می افتد. و بلند میشود. و دوباره...و همه اینها بخاطر شوق بی حدی است که به راه رفتن دارد. من شوق قلبم را حس میکنم. من صدای تاتی تاتی های قلبم را دارم میشنوم. اما هیچ گوشی نیست که ذره ای از این احساس را بتوانم با او شریک بشوم. از گذشته ها دلزده ام. فضاهای قدیمی دیگر برایم بس نیستند. مثل یک غزال تیزپا شده قلبم. جست و خیزهایش در قفس سینه را حس میکنم. مجال ندارم...عرصه ای نیست...قلب من به اندازه همه آدمهای دنیا جا دارد. اما اینج زنده رود...ادامه مطلب
ما را در سایت زنده رود دنبال می کنید

برچسب : بدون عنوان بولس جورج,بدون عنوان السودان,بدون عنوان, نویسنده : dzrd9 بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 19:54